درد دل نامه!

میخواهم با بابایم حرف بزنم!

درد دل نامه!

میخواهم با بابایم حرف بزنم!

من می ترسم...

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۵۰ ب.ظ

سلام بابا

الان همزمان که داریم با همسر به صحبت های آقای محمود نبویان درباره توافقنامه ژنو گوش میدیم برای شما هم مینویسم.باباجون امروز از حرفای استاد ترسیدم.از سنگین بودن وظیفه ترسیدم.از اینکه گفتن ازین ببعد منتظر ریزش ها باشید ترسیدم.از فتنه های آخر الزمان... بابا وقتی آدمای خیلی خوب تو سال 88 لغزیدن و داشتن اشتباه می رفتن من کجای کارم؟بابا جونم منو شما نگه دارید.ما رو شما نگه دارید.حیف نیست باباجون؟خدا با چه ذوقی آدم رو آفرید...فتبارک الله احسن الخالقین...باباجونم بقول استاد ما با خودمون چیکار میکنیم؟آدم با خودش چیکار میکنه؟

بابا جونم کاش این تیکه های جهیزیم که ایرانی نیستن هم ایرانی بودن.تو این امتحان نمرم پایین شد.باز خدا کنه قبول شده باشم اما راستش دلم میسوزه قدری.حیفه آدم امتحان ولایت مداری رو کم بشه.خیلییی حیفه

بابا جون خوش بحال این بچه هایی که امروز از کاراشون میگفتن.صندوق قرض الحسنه ، راه انداختن تعاونی،کارگاه قالیبافی،تبدیل دورریزها به ارزش افزوده و... بابا من چقدر عقبم.اگر الان درگیر مراسم عروسی نبودیم خیلی دوس داشتم برم دنبال راه انداختن تولیدی لباس بچه

بابا جونم میشه اینجا رو بخونید؟راستش بنظر من میخونید.

بابا فاطمیه ی من دست شما.فاطمیه ی من و همه ی بچه شیعه ها و همه ی آدم خوبا.

آجرک الله یا صاحب الزمان

راستی سالن رو چیکار کنیم؟

یا صاحب الزمان ادرکنی ...یا صاحب الزمان اغثنی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۱۱
فروغ السادات سیدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی